چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را | | چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را | سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند | | عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را | دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت | | سر من دار که در پای تو ریزم جان را | کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن | | تا همه خلق ببینند نگارستان را | همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی | | تا دگر عیب نگویند من حیران را | لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم | | همه را دیده نباشد که ببینند آن را | چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب | | گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را | گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن | | که محالست که حاصل کنم این درمان را | پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم | | غایت جهل بود مشت زدن سندان را | سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات | | غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را | سر بنه گر سر میدان ارادت داری | | ناگزیرست که گویی بود این میدان را |
|
-مشت زدن سندان را کنایه از:کار لغو وبیهوده کردن
کتابخانه عمومی مجتمع فرهنگی شهرستان خوی...
ما را در سایت کتابخانه عمومی مجتمع فرهنگی شهرستان خوی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mojtamaefarhangiliba بازدید : 176 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 12:53